دوست کجاست ؟
ای به ره جستجوی، نعره زنان دوست دوست
گر به حرم ور به دیر ، کیست جز او ، اوست اوست
پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب ، نیست بر این مغز پوست
جامهدران گل از آن نعرهزنان بلبلان
غنچه بپیچد به خود ، خون به دلش تو به توست
دم چو فرو رفت هاست، هوست چو بیرون رود
یعنی از او در همه هر نفسی های و هوست
یار به کوی دل است، کوی چو سرگشته گوی
بحر به جوی است و جوی این همه در جستجوست
با همه پنهانیش هست در اعیان عِیان
با همه بیرنگیش در همه ز او رنگ و بوست
یار در این انجمن یوسف سیمین بدن
آینه خانه جهان ، او به همه رو به روست
پرده حجازی بساز یا به عراقی نواز
غیر یکی نیست راز ؛ مختلف از گفتگوست
مخزن اسرارِ اوست سرّ سویدای دل
در پیَش اسرار باز در به در و کو به کوست
(دیوان حکیم حاج ملاّ هادی سبزواری متخلّص به اسرار، کتابفروشی ثقفی ـ اصفهان ، ص 38 و 39)